ای غافل از آمارِدلِ یار ، کجائی؟! ای منتظِرِ یارِ وفادار ، کجائی؟!
می دانم که می ایی مهدی جان
ای غافل از آمارِدلِ یار ، کجائی؟! ای منتظِرِ یارِ وفادار ، کجائی؟!
می دانم که می ایی مهدی جان
گر نیایی فقیر می میرم....
بار دیگر یاد دلبر میکنم
نغمه ی یابن الحسن سر میکنم
بار دیگر میرود از کف قرار
قلب من پر می کشد سوی نگار
گرچه از وصفش زبانم الکن است
نام او ارامش قلب من است
یاد مهدی دل منور میکند
شادمان زهرای اطهر میکند
یاد مهدی یاد جمله اولیاست
چون که صد امد نود هم پیش ماست
یاد مهدی چون نشان زندگیست
بی ولی عصر بودن مردگی ست
خلوت اهل ولا با مهدی است
ذکر اهل معرفت یا مهدی است
گوییا این نام اسم اعظم است
هر چه یا مهدی بگویی هم کم است!
ذکر یا مهدی توانم می دهد
حق و باطل را نشانم می دهد
حضرت مهدی تمام دین ماست
دین ما ایمان ما ایین ماست
دین حق را او هم اکنون صاحب است
دم زدن از انتظارش واجب است
هر که شد بیگانه با صاحب زمان
او بود کافر مسلمانش ندان!
شیعه بر این اعتقاد و باور است
هر کسی مهدی ندارد کافر است
شیعیان رسم تشیع این نبود....
باید این زنگار غفلت را زدود
شیعه پس سنگین چرا گوشت شده؟
عهد و پیمانت فراموشت شده
عالم میثاق پیمان بسته ای
پس چرا پیمان خود بشکسته ای؟
هیچ داری از دل مهدی خبر
گریه های هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است
من بمیرم سر به زانوی غم است.....
شیعیان! مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
شیعیان! بس نیست غفلت هایمان!؟
غربت و تنهایی مولایمان
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم
غافل از مهدی زهرا گشته ایم....
از دعا بهر فرج غافل شدیم
سخت مشغول ره بلطل شدیم!
من که دارم ادعای شیعگی
پاسخی دارم به جز شرمندگی....
مهدی زهرا حسینی دیگرست
اخرین معصوم نسل حیدر است
غیبت او کربلایی دیگر است
بهر شیعه ابتلایی دیگرست
کل عرض کربلا یعنی همین
خالی از حجت نمی ماند زمین...!
اللهم عجل لولیک الفرج
سید آل علی مرتضی
زاده و دل باخته مصطفی سید آل علی مرتضی
سید مظلوم حسینی تویی رنگ دل خون خمینی تویی
عشق ,تورا خون جگرداده است از سفر کوفه خبر داده است
بیرق سبز شهدا دست توست کوکبه ی روح خدادست توست
این دل اگر خون شده مجنون توست دیده ی دریا زده جیحون توست
راوی بانگ جرس لاله ای در همه جا همنفس لاله ای
آتش سودای تو دل میبرد سینه , جنون از نگهت می خرد
گل ز گلستان دلت چیدنی است جلوه ی بستان رخت دیدنی است
هر چه کند سیر به وصف تو دل باز شود از گل رویت خجل
غنچه از شوق تو گریبان درید عاشق , در راه تو با سر دوید
مردتر از مردترین مردها ای هدف دشنه ی بی دردها
باز خسان فتنه به پا کرده اند با دل خون تو چه ها کرده اند
باز حدیث گل و میخ در است قصه ی تنها شدن حیدر است
کوفه ی مظلوم کش فتنه گر از سپه عشق ندارد خبر
امت تو امت بی درد نیست در صف یاران تو نامرد نیست
دست تو تا بر سر این مردم است سینه ی عشاق غدیر خم است
دشمن از این مرحله اگاه نیست نخل و علی هست ولی چاه نیست
نعره بزن تا که جنون گل کند در صف یاران تو خون گل کند
تا که بینند شغالان پیر هیمنه و غرش و جولان شیر
کوچه ی تو کوچه ی روح خداست خانه ی تو در حرم کربلا است
هر که زد از باده ی عشق تو جام باک ندارد ز خواص و عوام
قافله سالار تبار بسیج مید مد از چشم تو روح خلیج
تا نگهت مست ابوالفضل شد دست تو همدست ابوالفضل شد
نور دل و دیده ی الاله ها چشم و چراغ همه ی و اله ها
روح خدا گر دل آرام داشت دل شده ای چون تو دلارام داشت
آتش زد جلوه گه دلق را داد به دست تو دل خلق را
دست تو تا بر سر این مردم است سینه ی عشاق غدیر خم است
سید مظلوم حسینی تویی رنگ دل خون خمینی تویی
لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین است
منم عمار همون بچه بسیجی
زخاک فکه و فاو و دوئیجی
همون سینه زنی که میره هیئت
کلاس عشق بازی با ولایت
همونی که شنیده این عمار
دلش آتیش گرفته از غم یار
نوشته نامه ای از جان به جانان
به نام حق تعالی رب منان
سلام مولای من سید علی جان
سلام ای رهبرم ای قلب ایران
سلام ای قوت دلهای خسته
بگو مولا دلت از چی شکسته ؟
بگو آقا که دل ها بی قراره
چشا رو گونه ها شبنم می کاره
بگو آقا فقط با یک اشاره
که غصه دلامون رو کرده پاره
من عمار دارم خونه به خونه
میگم از مکر شورای زمونه
از اون فتنه گران انتخابات
که میدون آمدن با شال سادات
جسورانه دل رهبر شکستین
خیال کردین که در کوفه نشستین
علی 70 میلیون یار داره
هزاران مالک و عمار داره
چه سلمانها به دورش در طوافن
چه شمشیر ها به اذنش در غلافن
فقط کافی ست تا با یک اشاره
جهان کفر گردد پاره پاره
الا ای رهبرم لب تر کن ای دوست
که جان من گره در پیچش موست
فدایی ات من عمار آقا
هزاران در هزاران بار آقا
فقط کافی ست لب برگشایی
بتازم یک تنه در هر شعاعی
چنان جنگم ز عشقت تا شهادت
شعر عاشقانه آیت الله مکارم شیرازی در وصف حضرت مهدی (عج)
.
« آیتالله مکارم شیرازی » شعری سروده که متن کامل آن به این شرح زیر است :
سالها رفت و دلم در تب و تاب است هنوز
نقش مستورى من نقش بر آب است هنوز
به طرب حمل مکن سرخى رویم که ز هجر
قلب آکنده ز غم دیده پر آب است هنوز
من کجا؟ یار کجا؟ طالع بیدار کجا
من اسیر غم او، بخت به خواب است هنوز
دامنش گیرم اگر لطف خدا یار شود
لیک افسوس که این قصه سراب است هنوز
سخت من طالب دیدار و تو غایب ز نظر
ز آتش هجر تو این قلب کباب است هنوز
همچو یک قطره آبیم به دریاى جهان
زندگى زودگذر، همچو حباب است هنوز
«ناصر» از عشق تو آموخت سخن گفتن را
زین سبب گفته او گوهر ناب است هنوز